ده سال پیش از این، در چند کشور مهم جهان عرب از شمال آفریقا تا خاورمیانه، با وزیدن نسیم بهاری[i]، توده های تحت ستم به پا خاستند و علیه نظام سرمایه داری و دیکتاتوری فرمان روا بر این کشورها، سر به شورش برداشتند. اگر چه توده های تحت ستم، در دو کشور الجزایر و سودان، به این جنبش نپیوستند[ii] اما شورش توده ای حکومت های چند کشور دیگر جهان عرب را به چالش کشید.
در نهایت شگفتی هنوز یک ماه از آغاز بهار عربی نمی گذشت و فریاد تظاهر کننده گان تونسی و مصری، هم چنان تیتر خبری رسانه های مهم جهانی بود که وقوع زلزله در آب های اقیانوس آرام، با ایجاد سونامی، سواحل جزیره ی هوکوشیما را در هم کوبید و آن چنان فاجعه ی بزرگی با تلفات سنگینی انسانی، مالی و صنعتی به بار آورد که جنبش مبارزاتی توده های عرب را تحت شعاع قرار داد. اما اینک در دهمین سال این دو روی داد هم زمان، می توان گفت فاجعه بهار عربی، در سه کشور لیبی، یمن و سوریه، به مراتب سنگین تر از سونامی هوکوشیما بود و به راستی چرا بهار عربی در خون نشست.
شورش جهان عرب، از تونس آغاز شد. آن جا که زین ال عابدین بن علی، در پرتو پشتیبانی دولت فرانسه، با یک کودتای کاخی، زمام امور را در دست گرفته بود و با دریافت کومک های مالی شیوخ نفتی، با مشت آهنین و سرکوب خشن پلیسی، بیش از دو دهه، بر این کشور حکومت می کرد. در تونس تحت حکومت بن علی، کشوری با نرخ بی کاری دو رقمی، فقر توده ای در پرتو افزایش شمار جمعیت و شمار بی کاران و افزایش نرخ تورم، سیر فزونی داشت و چشم انداز بهبود معیشت و یا تنفس گاهی برای بیان خواسته ها، تنها می توانست آرزوئی باشد.
بوعزیز، دست فروش تنک مایه ای که از تداوم اذیت و آزار روزانه ی ماموران حکومتی که اجازه نمی دهند، بساط دست فروشی خود را در گوشه ی یکی از خیابان های شهر کوچک زادگاه اش ، پهن کند، یا با چرخ سیار، میوه ی فصل یا سبزی عرضه نماید، به ستوه آمده، خود را به آتش می کشد. شعله هایی که از پیکر فروزان بوعزیز برمی خیزد، نخست سرتاسر تونس را مشتعل می سازد و آن گاه به مصر و دیگر کشورهای منطقه، زبانه، می کشد. اما بی گمان اگر خودسوزی بوعزیز هم ماشه ی شورش توده ای را نمی کشید، جامعه ی آبستن بحران، به بهانه ی دیگری شعله ور می شد.
در شرایطی که توده های تحت ستم در تونس به میدان آمدند و خیابان ها و میدان های پایتخت و دیگر شهرهای پرجمعیت این کشور شمال آفریقا، عرصه ی تظاهرات اعتراضی توده ای شد و با ادامه ی اعتصاب عمومی در کارخانه ها، ادارات دولتی، دانش گاه ها و مدارس، بن علی را ناچار به فرار ساختند؛ مردم مصر هم بدانان پیوستند و میدان بزرگ “التحریر” در مرکز قاهره، شاهد اجتماع میلیونی روزانه ی شهروندان مبارز مصری شد که شجاعانه در برابر گلوله های آتشین و تهاجم شترسوران ایستاده گی می کردند. تظاهراتی که در تداوم خود، دیگر شهرها، از جمله، دو بندر مهم اسکندریه و پورت سعید را هم در بر گرفت، ارکان رژیم را به لرزه درآورد.
با پیوستن کارگران به جنبش مبارزاتی و آغاز اعتصاب های فلج کننده ی کارگری و کارمندی، تظاهرات اعتراضی چند هفته ای شهروندان مصری در میادین شهرها، علیه رژیم فاسد ژنرال هوائی، حسنی مبارک که به نوبه ی خود، سی سال با خشونت نظامی و پلیسی و بر گزاری انتخابات فرمایشی دوره ای، به عنوان تنها نامزد انتخاباتی مقام ریاست جمهوری را از آن خود می ساخت، با مشت آهنین بر مصر حکومت می کرد، و خود و فرزندان اش تجسم فساد دولتی، غارت کننده ی اموال عمومی و از بارزترین چهره های رانت خواری به شمار می رفتند، سبب شد ارتش مصر هم به نوبه ی خود، با توجه به عقب نشینی ارتش تونس، که پشت بن علی را خالی نمود و تن به ادامه ی سرکوب نظامی و کشتار توده ای نداد، با پرهیز از مداخله جوئی، ژنرال مبارک را تنها بگذارد و بدین ترتیب، با اعلام بی طرفی ارتش، برای مبارک هم جز تسلیم به اراده ی توده ای و کناره گیری از قدرت دولتی، چاره ی دیگری در پیش روی نماند.
اگر چه بخشی از شهروندان مراکش، موریتانی، لبنان و اردن هم به نوبه ی خود با پیوستن به این جنبش بهاری، به تظاهرات اعتراضی پرداختند، اما پیروزی نسبی مردم تونس و مصر، بر انگیزه ی مبارزاتی شهروندان سه کشور لیبی، یمن و سوریه افزود که زمینه مناسبت تری برای اعتراض داشتند. شهروندان هر سه کشور یاد شده، به نوبه ی خود، چند دهه زنده گی در زیر سرنیزه ی حکومت های دیکتاتوری را از سر گذارنده بودند. اما اگر در دو کشور تونس و مصر، در ظاهر امر، رهبران فاسد و باندهای تبه کار فرمان روا بر این دو کشور، جای خود را به چهره های منعطف تری سپردند، تا الیگارشی حاکم بر کشور، پس از سپری شدن توفان، بار دیگر، به گونه ای دیگر و در چهره ای دیگر، بر مسند قدرت بازگردد و در نقطه ی مقابل آنان، توده های به پاخاسته امیدوار بودند با استقرار دموکراسی و برگزاری انتخابات آزاد، برای گزینش پارلمان و ریاست جمهوری، نماینده گان انتخابی آنان مصدر امور شوند؛ مبارزه ی توده های به پاخاسته در یمن، سوریه و لیبی، از همان بدو امر و آغاز تظاهرات، در پرتو مداخله ی شتاب آمیز قدرت های منطقه ای، دولت های امپریالیستی و جریان های رنگارنگ ارتجاع اسلامی، به نام های ال قاعده و “التکفیر و الهجره”، یا حکومت اسلامی که از پشتیبانی مالی و نظامی شیوخ نفتی به رهبری خاندان سعودی برخوردار بودند، آن چنان تباهی کشید که پس از سپری شدن یک دهه جنگ داخلی و مداخله ی همه جانبه بیگانه گان، هم چنان داغ ترین سوژه ی بحران جهانی و منطقه ای است که بر بستر مردم ستیزی و خشونت عام چند جانبه، چشم اندازی به پایان یافتن آن متصور نیست. حتا اگر در کوتاه مدت، سازشی هم برقرار شود، چه بسا کینه های فراموش ناشدنی، بار دیگر فوران یابد.
هر چند چه تشعشعات تروریسم اسلامی ناشی از بحران منطقه ای خاورمیانه و شمال آفریقا، چند کشور اروپائی را هم بی نصیب نگذاشته و جهادگران اسلامی اعزامی از کشورهای اروپائی به جبهه های لیبی، سوریه و عراق، که به رشد تروریسم در منطقه یاری می رساندند، در بازگشت از منطقه، عزیمت گاه های خود را آماج ترورهای کور می سازند اما کشورهای اروپائی هم چنان به پشتیبانی مستقیم و غیرمستقیم خود از تروریست های سوری و لیبائی ادامه می دهند.
انقلاب یک ضرورت جامعه طبقاتی است و از شورش برده گان در روم باستان، شورش های مداوم دهقانی در سده های میانی، انقلاب بزرگ مردم فرانسه در پایان سده ی هیجدهم، به رهبری بورژوازی این کشور، انقلاب سوسیالیستی اوکتوبر(اکتبر) در آستانه ی سده ی بیستم، به رهبری پرولتاریا در روسیه و انقلاب های رهائی بخش ملی در سده ی بیستم، در ده ها کشور تحت استعمار و تحت سلطه، همه را باید در تائید این گفته ی تاریخی و ارزش مند کارل مارکس دانست که انقلاب مامای جامعه است. اما چرا مامای جامعه، در کشورهای اسلامی، هر بار از ولادت هیولاهای درنده ـ خوئی تری خبر می دهد. آن چنان هیولاهای درنده خویی که توده ها، بازگشت دیکتاتورهای پیشین را اگر نتوانند استقبال کنند، آرزو می نمایند.
این تنها انقلاب سال هزار و سیصد و پنجاه وهفت ایران نبود که با پرچم سیاه اسلام، در پرتو برگزاری مراسم چله ی جان باخته گان، یا چهل، چله ها و فضای شیعی گری محرم و اربعین حسینی، به تباهی کشید و رنگ سرخ اش به سیاهی دمید و مهد فرهنگ درخشان چند هزار ساله ی ایرانی، که یک بار با حمله ی اعراب بدوی، به قهقرا رفت، این بار با ظهور بدویان خودی، جولان گاه یک نظام آخوندی شد. آخوندهایی که خود و کارگزاران نظامی و امنیتی شان، بر خودرو های لوکس ضد گلوله سوار می شوند، اما پس از چهل و دو سال، هنوز هم ارزش برابری، یا خون بهای انسانی را با نرخ شتر، در بازارهای عربی ارزش گذاری می کنند و بهای شتری زن را نصف بهای شتر مرد رقم می زنند. برای اداره ی جامعه امروزی راه حل را در کتاب های فقهی و روایت های جعلی پانزده سده تاریخ اسلام جست و جو می کنند. بازگشت به اسلام ناب محمدی در امر جهاد علیه کفار، مشرکان و مرتدان را، با کشتن کومونیست ها، سوسیالیست ها و دگراندیشان مذهبی یا عرفی (سکولار) به اجرا در می آورند. زن باره گی رسولان و امامان را در پرتو تعدد زوجات توجیه می نمایند و زن ستیزی و نابرابری زن و مرد را با آیات الهی و روایت جعلی لباس قانونی می پوشانند.
آن چه که از ژرفای یک هزار و پانصد ساله ی قبایل پراکنده ی شبه جزیره ی عربستان، در انقلاب مردمی سال پنجاه و هفت ایران سر برآورد، در بهار عربی، به یک باره و ناگهانی، مردم متمدن مصر، وارثان فرهنگ به نوبه ی خود درخشان شش هزار ساله ی دره ی نیل را نشانه گرفت و به چالش کشید.
نخستین دشواری بر سر راه انقلاب های مردمی، درهمه ی کشورهای عربی و اسلامی، سردرآوردن جنبش های ارتجاعی اسلامی است که با تکیه بر سنت های دیرینه ی عربی ـ اسلامی و قبیله ای ـ سنتی، در هم سوئی با کشورهای امپریالیستی از موضع ضد کومونیستی، ضد سوسیالیستی و ضد دموکراسی، به همان شیوه ای که آخوندهای ایران به میدان آمدند و با فریب توده ای، به ویژه جذب انبوهی از عقب مانده ترین لایه های جامعه، به قبضه ی قدرت پرداختند؛ در جریان بهار عربی، اسلام گرایان مصر و دیگر کشورهای عربی با شعارهای “لاالله علی الله”، “الله اکبر”، مبارزه با کفر، احیای احکام اسلامی، برقراری مساوات و قسط اسلامی، قرآن قانون اساسی ما است و جهاد و شهادت واجب دینی ما و راه چاره ی ما، به فریب بخشی از توده ها پرداختند، با وعده ی برقراری تعدد زوجات، به جذب بخش دیگری، و با شعارهای زن ستیزی و جای زن در خانه است و وظیفه ی زن شوهرداری، بچه داری و تربیت فرزندان مومن، بخش دیگری از مردان عقب مانده را جذب کردند. از این روی، هر چند در تونس به سبب نفوذ دیرینه ی فرهنگ عصر روشن گری فرانسه، و حضور پرقدرت اتحادیه های کارگری و صنفی متنفذ، مذهبی ها نتوانستند بی درنگ با کسب قدرت در عرصه ی سیاست، میدان دار شوند و یک دهه زمان لازم بود تا “الغنوشی” رهبر “نهضت اسلامی”، رفسنجانی تونس شود. اما در مصر، چون اخوانی ها از دیرباز سازمان داشتند، توانستند با نامزدی محمد مورسی رهبر گریخته از زندان مبارک، خود را بازسازی نموده، با بسیج همه جانبه ی قبایل بدوی، ساکنان روستاها و روستائی تباران، در غیبت نماینده ی چپ و سکولار جامعه، که به تحریم انتخابات پرداختند، در رقابت انتخاباتی برای کسب کرسی ریاست جمهوری، احمد شفیق، نخست وزیر پیشین و نامزد ارتش و حکومتیان پیشین را کنار بزنند.
مردم مصر، تا به خود آمدند، با جلوس محمد مورسی، در نخستین انتخابات نسبتن آزاد پس از سرنگونی مبارک، به مقام ریاست جمهوری، با برقراری نظم اسلامی، دایر بر جدائی زن و مرد و بستن دروازه های مصر بر روی زوج های اروپائی، صنعت توریسم خود را که یکی از دو منبع مهم کسب درآمد و ارز خارجی در کنار ترعه ی سوئز است، از دست دادند. امر مهمی که به نوبه خود، برای ارتش هم که شریک عمده ای در صنعت توریسم کشور است، زیان جبران ناپذیری به حساب می آمد.
محمد مورسی که با تاکید بر پای بندی خود به صلح پایدار با اسرائیل، پشتیبانی رسمی اوباما رئیس جمهور و هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه ی آمریکا را با خود داشت، در بدو امر با فرماندهان ارتش، به عنوان بزرگ ترین قدرت نظامی، مالی و اقتصادی کشور کنار آمد و چون نتوانست به شیوه ی اردوغان در ترکیه، قدم به قدم فرماندهان جاافتاده ی ارتش را به عقب نشانده، مهره های مطلوب خود را در رده های ممتاز فرماندهی بگمارد، به سبک جمهوری اسلامی ایران روی آورد و با سازماندهی مسلحانه ی هواداران خود، تعرض بی درنگ به زنده گی عرفی و راه انداختن ماشین ترور، برای سرکوب رهبران بهار عربی، رقیبان سیاسی سکولار و دگراندیش، به ویژه کومونیست ها و طیف چپ ناصری، به ارتش امکان داد، دو سال پس از برکناری مبارک، برای غلبه بر اوضاع ناآرام پدید آمده از سیاست های اسلام گرائی، با یک کودتای آرام، بار دیگر به قدرت بازگردد و ژنرال ” عبدل فتاح ال سیسی” جوان، جای گزین حسنی مبارک پیر و فرتوت گردد. اینک در دهمین سال گرد انقلاب مصر، در بر همان پاشنه ی دوران مبارک می چرخد و ارتش فرمان روای کامل کشور است.
لیبی
سرهنگ معمر ال قذافی که با یک کودتای بدون خون ریزی به حکومت دیرینه ی خاندان پادشاهی سنوسی پایان داد و کشور را از قید دیرینه وابسته گی به بریتانیا رها ساخت، طی چهار دهه فرمان روائی مطلق خود، تحت شعار انقلاب سبز، همه ی رقبای احتمالی را خانه نشین ساخت و یا روانه ی بازداشت و تبعیدگاه نمود، در بدو امر، با شورش مردم بنغازی و اختلاف دیرینه ی بنغازی و طرابلس مواجه شد، که شرق کشور و منابع نفت و گاز آن را به کنترل خود در آوردند. قذافی به جای آن که به خواست های منطقی مردم بنغازی توجه کند، برای آنان خط و نشان کشید و همین تهدید، به سرکوزی رئیس جمهور فاسد فرانسه[iii] و دیوید کامرون نخست وزیر انگلیس، که هر کدام به نوبه ی خود قصد انتقام جوئی داشتند، امکان داد با دریافت مجوز از شورای امنیت، در پوشش پشتیبانی از توده ی مردم، بمباردمان(بمباران) مراکز نظامی، انتظامی، امنیتی و اقامت گاه های قذافی را تا نابودی کامل مراکز و نیروهای منظم نظامی، انتظامی و امنیتی این کشور، که هم چنان گوش به فرمان قذافی بودند، پی گیرانه ادامه دهند.
بمباردمان هوائی لیبی، که از پشتیبانی لجستیکی آلمان و ایتالیا برخوردار بود، اطلاع رسانی ماهواره ای آمریکا را هم با خود داشت. اما نقش آمریکا ورای اطلاع رسانی از جا به جائی نیروهای دفاعی لیبی، تربیت و اعزام تروریست های وابسته به ال قاعده بود. داوطلبانی که از میان مخالفان لیبیائی قذافی و اسلام گرایان عرب شمال آفریقا و یمن، گزین می شدند. این داوطلبان در اردوگاه های ویژه ای در قطر، توسط مشاوران سیا آموزش نظامی و تروریستی می دیدند و با تجهیزات نظامی و تدارکاتی، پس از گسیل به لیبی، به مخالفان می پیوستند و دوش به دوش آنان می جنگیدند. قذافی که به نوبه ی خود، یک افسر ورزیده بود، نتوانست بیش از چند ماه در برابر حملات مداوم هوائی مقاومت کند، سرانجام هنگام خروج از زادگاه اش سیرت، به سمت صحرا توسط آمریکائی ها لو رفت و زیر بمباردمان هوائی و یورش گروه هائی که در کمین ایستاده بودند، کشته شد.
اگر چه حکومت قذافی یک حکومت نظامی سرکوب گر بود، اما بریتانیا و فرانسه با مداخله مستقیم خود، در سرنگونی رژیم قذافی، از کشوری با نظام سکولار و برابر حقوقی نسبی زن و مرد، با شبکه های خدمات اجتماعی برای شهروندان خودی و به کار گماردن دو تا سه میلیون کارگر مهاجر آفریقائی در طرح های نوسازی، ویرانه ی جنگ زده ای باقی گذاشته اند، که ورای بازگشت کارگران مهاجر، نیمی از مردم بومی هم خانه و کاشانه، یا شغل و ممر معاش خود را از دست داده اند و اوضاع عمومی کشور، شاید تا چهار دهه دیگر هم به وضعیت پیش از جنگ داخلی بر نگردد. به بیان روشن تر، سه قدرت بزرگ امپریالیستی مردم یک کشور ثروت مند را برای یک سده از مسیر ترقی و تکامل باز داشتند تا دیکتاتور نافرمانی را برکنار، و دیکتاتور گوش به فرمانی را جای گزین وی سازند. آماج تبه کارانه ای که پس از ده سال هم بدان نایل نیامده اند.
جالب توجه این که از جانب شانزده کشورآفریقائی دریافت کننده ی کومک مالی سالانه از قذافی، که به گفته ی چند تن از روسای جمهوری این کشورها، روز مرگ قذافی را باید روز عزای بزرگ قاره آفریقا دانست، هیچ کدام به یاری وی برنخاستند. حتا جمهوری آفریقای جنوبی، که قذافی سال های متمادی سهم مهمی از هزینه مبارزه ی ضد آپارتاید را پرداخت می نمود و از همه مهم تر باید به بی تفاوتی جمهوری اسلامی پرداخت. جمهوری اسلامی که در طی هفت سال جنگ با عراق، بیش از بیست فروند موشک دوربرد زمین به زمین، و انبوهی سلاح سنگین و سبک از قذافی هدیه گرفت، به نوبه ی خود قذافی را تنها گذاشت و همین طور ترکیه، روسیه و چین که در استخراج و بهره برداری از نفت و گاز این کشور شریک بودند. در واقع می توان گفت قذافی چوب پای بندی بر استقلال ملی و ناوابسته گی خود به قدرت های جهانی را خورد. زیرا مانند اسد هم چنان از جانب بخش مهمی از شهروندان پشتیبانی می شد و اگر مداخله ی کشورهای امپریالیستی در میان نبود چه بسا، در مصالحه ای با مخالفان، اوضاع این چنین آشفته نمی شد.
با سرنگونی قذافی، جنگ داخلی وارد فاز دیگری شد و گروه های رقیب به جان هم افتادند. تلاش کشورهای اروپائی برای پایان دادن به جنگ های فرقه ای و قبیله ای و ایجاد یک دولت عروسکی به سبک افغانستان، که در طرابلس مستقر شد، ناکام ماند. جنگ داخلی در غیبت قذافی، در ترکیبی دیگر، و در سپهر سیاسی ـ نظامی دیگری سرتاسر کشور را در بر گرفت و زمان زیادی نگذشت که ساکنان شرق لیبی به ژنرال “خلیفه حفتر”، از ژنرال های ارتش قذافی پیوست و شهر بنغازی مقر فرماندهی وی شد. ژنرال حفتر، با کسب پشتیبانی دولت مصر و امارات عربی، جنگ دامنه داری علیه دولت پوشالی دست نشانده ی اروپا و تحت پشتیبانی اردوغان و گروه بندی های ال قاعده به راه انداخت که هم چنان ادامه دارد.
در دهمین سال شورش مردم بنغازی، سوای خلیفه حفتر که بر دو سوم کشور فرمان روائی دارد، یک دولت پوشالی در طرابلس، یک دولت پوشالی تر که تحت پشتیبانی ترکیه است در سیرت، هر کدام به نوبه ی خود، ادای حاکمیت ملی دارند، جدای از این که گروه های هوادار ال قاعده و شماری از قبایل صحرا هم ساز خود را می زنند. اما از همه مهم تر این که اگر برای سرنگونی رژیم قذافی، سکوت چین و روسیه، به غرب میدان داد، در شرایط کنونی بدون هم آهنگی با روسیه، هر نظامی در لیبی آن چنان متزلزل است که نظام پوشالی افغانستان در غیبت حضور نظامی آمریکا و ناتو!
یمن
اوضاع کنونی در یمن، پس از هفت سال جنگ داخلی به مراتب از لیبی اندوه بارتر است. یمن سرزمینی است که تاریخ آن با اشغال و مداخله ی بیگانه گان در هم آمیخته است. پیش از اسلام عرصه ی رقابت ایران ساسانی و حکومت حبشه بود و اگر چه به تصرف مسلمانان عربستان در آمد، اما هویت یمنی خود را از دست نداد و هویت یمنی ـ اسلامی اش در همان سده های نخستین صدر اسلام با فرقه ی زیدیه جوش خورد، که هنوز هم از اهل سنت و اسلام وهابی عربستان متمایز است. در سده ی نوزدهم، با دست اندازی بریتانیا به متصرفات عربی امپراتوری عثمانی، از یک سوی، بندر استراتژیکی مهم عدن، در جنوب این کشور به تصرف بریتانیا درآمد و از سویی دیگر، نظام قبیله ای فرقه ای شمال با حاکمان موروثی تحت حمایت بریتانیا قرار گرفت. با کودتای نظامی عبداله سلال در هزار و نهصد و شصت و دو، و اعلام جمهوری در بخش شمالی یمن، این سرزمین به مدت پانزده سال، به میدان رقابت مصر با بریتانیا و سعودی تبدیل شد که هم چنان از حکومت سرنگون شده ی امام محمد ال بدر، امام زیدیه پشتیبانی می کردند.
پس از استقلال یمن جنوبی، تحت عنوان جمهوری دموکراتیک خلق یمن، در هزار و نهصد و شصت و هشت، دو یمن وارد دوران رقابت شدند و اگر چه در سال هزار و نهصد و نود و دو، به شیوه ی مسالمت آمیز به وحدت رسیدند. اما این اتحاد پس از دو سال به جنگ داخلی کشید و اشغال جنوب کشور از جانب شمال کشور را با خود داشت. در دوران رقابت دو یمن، که عربستان به پشتیبانی از یمن شمالی برخاست، رژیم شاه هم، در هم آهنگی با پادشاهی عربستان، در آوازه گری های ضد یمنی خود، از رژیم مارکسیستی عدن نام می برد و اینک حکومت اسلامی، به عنوان وارث شاه، این بار با وجود آن که در رقابت شدید با عربستان، جدی ترین و اصلی ترین پشتیبان حوثی های یمن شمالی است، به گونه ای دیگر با مردم سکولار یمن جنوبی، که خود را از اختلاف ایران و عربستان کنار کشیده اند، سر ستیز و کینه ورزی دارد. اما بارزتر از نقش اشغال گران بیگانه در یمن، سخت جانی نظام سنتی و اسلامی حاکم بر این سرزمین است که هم امکان مداخله بیگانه گان را فراهم می آورد و هم در پرتو مداخله ی آنان تقویت و منسجم می شود.
به دنبال خیزش توده های میلیونی در مصر و تونس، مردم یمن هم که بیش از سه دهه فرمان روائی نظامیان و تسلط چکمه پوشان تحت دیکتاتوری علی عبداله صالح را پشت سر داشتند، سر به نافرمانی گذاشتند. آن چه که بقای عبداله صالح را تداوم می بخشید، ادامه ی اختلاف شمال و جنوب و بحران ناشی از آن بود. زیرا اتحاد دو بخش شمال سنتی و جنوب سکولار هم چنان وصله ـ ی ناجوری تلقی می شد و بقای آن در گرو قهر نظامی و حضور مداوم ارتش بود.
در تداوم تظاهرات توده ای در دیگر کشورها، بهار مبارزاتی به یمن رسید و میلیون ها تن از مردم هر دو بخش شمالی و جنوبی، به میدان آمدند. اما علی عبداله صالح، با تکیه بر پشتیبانی ارتش که از جانب یکی از برادرزاده های اش فرماندهی می شد و امیدواری به ادامه ی کومک های نظامی، مالی و پشتیبانی سیاسی عربستان، در صدد برآمد با کشتار تظاهرکننده گان و تکیه بر شماری از شیوخ مذهبی و روسای قبایل، اوضاع را بار دیگر به کنترل خود در آورد.
اعتصاب های عمومی در سراسر کشور و حضور مداوم چند هفته ای توده های انبوه در شهرهای صنعا، تعز، مارب و عدن و اعتصاب کارگران بندری، همه ی ترفندهای عربستان را برای حفظ عبداله صالح در قدرت، نقش بر آب ساخت و سرانجام پس از چند ماه پرآشوب، بر مبنای یک توافق سرهم بندی شده، با فرار عبداله صالح به عربستان، دولت موقتی تحت رهبری منصور عبدو ربه، یکی از معاونان پیشین وی، زمام دار امور شد.
از آن جا که زمام داران سعودی، کشور یمن را رقیب شماره یک حوزه ی فرمان روائی خود در این شبه جزیره ی تجزیه شده می دانند و از این کشور فقیر سی میلیونی، که دو برابر ساکنان بومی عربستان جمعیت دارد[iv]، در مرزهای بدون حصار طبیعی خود سخت وحشت دارند؛ پس از پناه دادن به عبداله صالح، در تدارک توطئه ی تازه ای به قصد برهم زدن امنیت داخلی یمن، در تماس با شماری از روسای قبایل و مزدبگیران دیرینه ی خود، زمینه برپائی یک شورش مسلحانه را فراهم ساختند. در اجرای این توطئه، علی عبداله صالح و دیگر فرماندهان نظامی فراری با تجهیزات نظامی و پشتوانه ی دلاری روانه یمن شدند تا قبایل شمال کشور و از جمله، حوثی ها را علیه دولت مرکزی بسیج نماید و بدین ترتیب سه سال پس از برکناری صالح، جنگ داخلی به سرکرده گی وی و مباشرت حوثی ها آغاز شد.
سران قبیله ی حوثی که به نوبه ی خود از پی روان فرقه ی شیعی زیدیه هستند و طی سه دهه با جمهوری اسلامی مناسبات نزدیکی برقرار ساخته بودند، اگر چه روی خوشی نسبت به سعودی ها و اسلام وهابی نشان نمی دادند، اما چون، با استقرار یک نظام سکولار در صنعا بنای مخالفت دارند، با استقبال از دریافت کومک های مالی و نظامی هنگفت پیش نهادی عبداله صالح، علیه دولت مرکز یمن به رهبری عبدو ربه، به پا خاستند و با بهره مندی از هم پاشیده گی ارتش و گسیخته گی شدید ارکان حکومتی، در اندک زمانی، بر بخش شمالی یمن تسلط پیدا کرده، شهر صنعا، پایتخت این کشور را به اشغال خود در آورند.
نفوذ گسترده ی جمهوری اسلامی در میان جنگ جویان حوثی، رهبران سعودی را سخت به وحشت انداخت و سبب شد منصور عبدو ربه و وزرای او را پس از فرار از صنعا به عدن و رانده شدن از عدن، تحت پوشش حمایتی خود قرار دهند تا مقر دولت اش را در ریاض مستقر سازد و این بار در پشتیبانی از عبدو ربه، علیه حوثی ها و دست نشانده ی خود علی عبداله صالح وارد جنگ شوند.
جبهه ی مشترکی از جانب عربستان و امارات عربی تحت رهبری ایالات متحده ی آمریکا و با مشارکت صوری مصر و بریتانیا، تشکیل شد و بمباردمان منظم مناطق تحت فرمان روائی حوثی ها را آغاز نمود. اما هفت سال، پس از آغاز بمباردمان منظم نیروهای حوثی و شهرهای تحت کنترل آن، بن بست جنگ از هر زمانی عریان تر است. زیرا نه حوثی ها توان آن را دارند که سرتاسر کشور را اشغال کنند و نه عربستان و امارات می توانند حوثی ها را از مناطق تحت اشغال خود برانند.
جمهوری اسلامی هم به نوبه ی خود، پس از قرارداد برجام در سال دوهزار و پانزده میلادی، با دست بازتری به یاری حوثی ها پرداخت. موشک های زمین به زمین و هواپیماهای بدون سرنشین خود را در اختیار آنان قرار می دهد تا بتوانند مراکز نظامی و اقتصادی عربستان را در هم آهنگی با جمهوری اسلامی، آماج قرار دهند و بدین ترتیب، دامنه ی جنگ از هر دو جانب گسترش بیش تری یافت و حوثی ها در پی دریافت کومک های مالی و نظامی از جمهوری اسلامی، بی نیاز از وجود علی عبداله صالح، از آن جا که وی را رقیب خود می دانستند، با اقدام به ترور وی و تاراندن اندک شمار هواداران اش، رهبری جبهه ی شمالی نبرد را از آن خود ساختند و خود را وارث حکومت یمن می دانند.
با اوج گیری مداخله ی قدرت های منطقه ای، جبهه ی شمالی یمن، به عرصه ی اره کشی عربستان و جمهوری اسلامی مبدل شد. امارات عربی به بخش جنوبی یمن روی آورده و نیروی نظامی خود را در بخشی از این سرزمین مستقر ساخته است که چه بسا بدان چشم طمع دارد تا به خاک خود ملحق سازد. شهروندان یمن جنوبی هم به نوبه ی خود، که یک دوره تاریخی سی ساله ی استقلال را پشت سر دارند، در پی ادامه ی جنگ داخلی و برون مرزی، بار دیگر پرچم استقلال را برافراشته اند و با اخراج هواداران عربستان، شهردار عدن در سمت رئیس دولت ملی، اداره ی یمن جنوبی را بر عهده دارد. اگر چه عدن و دیگر شهرهای جنوب، از عملیات تروریستی ال قاعده ایمن نیستند.
ناگفته نماند، بخش شرقی یمن، یا صحرای حضرموت، در یمن جنوبی، به نوبه ی خود پای گاه ال قاعده است، هر چند که ایالات متحده آمریکا هر از گاهی یکی از پای گاه های شناخته شده ی آنان، یا فرماندهان برجسته ی آنان را آماج حملات هوائی قرار می دهد اما این حملات بقای سخت جانی آنان را تا کنون با چالش جدی مواجه نساخته است و هم چنان بر بخشی از سرزمین یمن استیلا دارند. مردم تعز، در مرز دو بخش شمالی و جنوبی یمن هم، به نوبه ی خود، روی گردان از جنگ حوثی و عربستان، هم چنان در اندیشه ی تدارک دفاع از خویش هستند. ساکنان شهر مارب، مرکز استان مارب، شهری که انبوهی از آواره گان جنگی را در پناه خود دارد و تا کنون از جنگ دوجانبه در امان مانده، اینک چند گاهی است که در خطر تهاجم و پیش روی حوثی ها، در بیم و امید به سر می برند. بیم تداوم جنگ و امید برقراری صلح و در امان ماندن از تهاجم حوثی ها، تهاجمی که در صورت وقوع، زنده گی بیش از سیصد و پنجاه هزار تن را به خطر می اندازد.
جمهوری اسلامی درمانده از برآورده ساختن نیازهای اولیه ی شهروندان ایرانی، از مداخله در جنگ های منطقه ای، و دمیدن در رویایی ایجاد امپراتوری شیعی، سرکوب داخلی و باج خواهی برون مرزی را توجیه می سازد. عربستان هم با دخالت همه جانبه در یمن، سوای تداوم زوال همسایه رقیب، تلاش دارد از سرایت جنگ توده ای به درون مرزهای خود جلوگیری نماید. بدین جهت، با بمباران مستمر صنعا و دیگر مناطق تحت کنترل حوثی ها، هم چنان با تحت پوشش قرار دادن دولت زوال یافته ی منصور عبده ربه، خود را مدافع جریانی می داند که پای گاهی در یمن ندارد.
اینک ده سال پس از آغاز بهار عربی، و هفت سال پس از آغاز جنگ داخلی، بر اثر مداخله قدرت های جهانی و منطقه ای، هر کدام از شهرهای یمن، به نوبه ی خود به ویرانه ای مبدل شده، میلیون ها نفر خانه و کاشانه ی خود را از دست داده اند. صدها هزار تن زیر بمباران ها و حملات متقابل کشته شده اند. بیماری کرونا هم مانند دیگرکشورهای جنگ زده، بی داد می کند. بی کاری از مرز پنجاه در صد نیروی کار گذشته، بیش از سه میلیون کودک از نبود و یا کم بود دارو و مواد غذائی در رنج هستند و میلیون ها کودک از درس و مدرسه باز مانده اند. اگر نتوان گفت سی میلیون یمنی، بی گمان بیش از بیست میلیون نفر با افلاس و فلاکت دست و پنجه نرم می کنند و وابسته به کومک های غذائی سازمان ملل هستند. “آنتونیو گوترش” دبیر کل سازمان ملل متحد با فراخوان کشورها و شخصیت های یاری دهنده جنگ زده گان یمن، امیدوار است حدود سه میلیارد دلار برای تامین مواد غذائی و داروی امسال مردم این سرزمین تامین کند.
اما اگر سازمان ملل واقعی وجود می داشت و سازمان ملل ابزار باج خواهی پنج قدرت بزرگ جهانی نبود، این هزینه را می بایستی طرفین درگیر در جنگ پرداخت کنند، نه این که دبیرکل سازمان ملل از روی ناچاری کیسه ی گدائی را باز کند.
سوریه
اوضاع در کشور سی میلیونی سوریه، پس از ده سال جنگ داخلی، به مراتب از لیبی و یمن، اندوه بارتر است. زیرا بیش از ده میلیون نفر از جمعیت کشور، خانه و کاشانه ی خود را از دست داده، به یکی از سه کشور ترکیه، لبنان و اردن پناه برده اند، که در گرمای چهل تا پنجاه درجه تابستان و سرمای شدید زمستان و در زیر باران های موسمی و فصلی که تا نیمه چادرها را آب فرا می گیرد، با بدبختی سر می کنند. از کومک های نقدی میلیارد یوروی اروپا که در اختیار اردوغان قرار می گیرد، چیزی زیادی نصیب آنان نمی شود و ساکنان اردوگاه های اردن و لبنان هم، وضعیتی بهتر از پناه جویان ساکن ترکیه ندارند. هزینه ی بازسازی شهرها، شهرک ها و روستائی ویران شده، کارخانه ها، تاسیسات عمومی و فرهنگی، به دویست میلیارد یورو تقویم شده، که از توان آینده ی مردم سوریه خارج است. بیش از دوسوم جمعیت چهارصد و پنجاه هزار نفره ی آشوری که مسیحی هستند، از ترس تروریست های اسلامی کشور را ترک نموده اند. از بخش شمالی شهر صنعتی مهمی چون حلب، که مهم ترین مرکز صنایع پارچه بافی و دومین شهر کشور به حساب می آمد، ویرانه ای بر جا مانده است.
اگر جنگ داخلی در یمن پس از سه سال اوج گرفت، در سوریه، از همان هفته ی نخست تظاهرات عمومی، به نحوی همه جانبه، آرایش جنگی به خود گرفت. سیاست جنگی رژیم اسد، حفظ پایتخت، مراکز صنعتی و نظامی، بنادر مدیترانه ای و خطوط مواصلاتی بود. از این روی شرق رود فرات و استان های کوردنشین در مرز ترکیه و عراق را به حال خود رها ساخت. در مناطق خارج از نفوذ خود، با سیاست زمین سوزان، پاک سازی خانه به خانه و کوی به کوی شهرها و شهرک ها از وجود مخالفان مسلح را پیش گرفت. در نقطه مقابل سیاست زمین سوزان رژیم، شاخص سیاست جنگی گروه های اپوزیسیونی و جهادی، گروگان گیری ساکنان محل، و از وجود آنان سپر دفاعی ساختن بود، تا در پرتو حضور آنان، نیروهای رژیم را از پیش روی باز دارند.
رژیم حاکم بر سوریه هم به نوبه ی خود، منشا از یک کودتای نظامی دارد. ژنرال هوائی حافظ اسد در هزار و نهصد و هفتاد با کودتای نظامی مصدر امور گردید و پس از چهار دهه فرمان روائی مطلق، ارثیه اش به بشار اسد رسید، تنها از پشتیانی اقلیت علوی، اقلیتی که کم تر از بیست در صد جمعیت کشور تقویم می شود، برخوردار است، از زمان کودتا تا کنون، با تکیه بر ارتش و پلیس مخفی بر اوضاع کشور کنترل دارد.
طی چهار دهه ی پیش از جنگ داخلی، اوضاع اقتصادی و اجتماعی این کشور به سبب دریافت کومک های مالی هنگفت از عربستان و دیگر امیرنشینان حوزه ی خلیج فارس و جمهوری اسلامی، چندان بحرانی نبود اما بحران مالی جهانی در دوهزار و هشت میلادی و بحران کم بود آب، اقتصاد کشور را به نحوی همه جانبه به لرزه انداخت و بر دامنه ی نارضائی توده ای، ناشی از اجرای سیاست نئولیبرالیسم جهانی، دایر بر خصوصی سازی یگان های صنعتی و خدماتی که بخش مهمی از اموال دولتی را به دارائی خصوصی بسته گان اسد و الیگارشی شریک در حکومت مبدل ساخت و با سیاست بیکار سازی توام بود، بر دامنه نارضائی توده ای افزود.
نسیمی از بهار عربی بر بستر نارضائی های توده ای ـ مذهبی و قبیله ای شرایط مناسبی برای اوج گیری اختلافات داخلی پدید آورد. کینه های قبیله ای دیرینه، جنگ سنی و علوی را تا درون نیروهای نظامی و انتظامی فروزان ساخت و انگیزه ای فراهم آورد برای برافروختن توده ها، اما اگر در برابر توده های مصری، تونسی و حتا یمنی، کم و بیش، نرمشی از جانب فرمان روایان بروز می یافت، رژیم اسد از همان گام نخست، به توصیه ی مشاوران جمهوری اسلامی ایران، با تمام قوا وارد میدان شد و به شیوه ی جمهوری اسلامی، با شدت تمام، به سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز پرداخت.
با آغاز خیزش توده ای، حزب اخوان ال مسلمین که در زمان حافظ اسد، به شدت سرکوب شده بود، بار دیگر سر برآورد و در رقابت با این حزب، طیف گسترده ای از قبایل عرب تحت عنوان گروه های جهادی سوریه، “احرار الشام”، قدم به میدان نهادند و به گونه ای که خواهد آمد، با دریافت کومک های هنگفت مالی و نظامی از عربستان و دیگر شیوخ نفتی، بر محور ال قاعده میدان دار شدند.
با وجود این که رژیم حاکم بر سوریه، به عنوان تنها کشور عربی مجاور اسرائیل، به قرارداد صلح جداگانه، که ورای اسرائیل، خواست آمریکا و دولت های اروپائی هم هست، تن نمی داد و بدون بروز نرمشی در برابر اسرائیل، که در عین حال خواست دنیای عرب بود، طی سال ها از عربستان و دیگر شیخ نشین های حوزه ی خلیج فارس کومک مالی دریافت می داشت، چرا شیخ های نفتی به یک باره کمر به زوال آن بستند و به پشتیبانی از تروریست ها وارد میدان شدند، به رقابت های منطقه ای و جنگ اقتصادی بر می گردد.
در شرایطی که پس از سرنگونی رژیم صدام در عراق، گفت و گوهای چند جانبه برای تجدید فعالیت و راه اندازی دوباره ی لوله های مسدود شده ی نفتی عراق، از خاک سوریه و لبنان به بنادر شرق مدیترانه آغاز می شود، قطر و عربستان هم که بر منابع غنی شناخته شده ی گاز مالکیت دارند و دست یابی بر بازارهای گاز در اروپا برای شان وسوسه انگیز است، به نوبه ی خود، برای ایجاد یک خط لوله ی گاز از خاک اردن به بنادر مدیترانه ای سوریه، با هر دو کشور وارد گفت و گو می شوند. پیش نهاد سودمندی که در بدو امر، از جانب دولت سوریه و شخص اسد استقبال می شود، اما اسد به سبب مخالفت شدید دو پشتیبان اصلی خود، یعنی روسیه و جمهوری اسلامی، به عنوان دو رقیب اصلی عرضه کننده ی گاز طبیعی، از در مخالفت بر می آید. شاید همین مساله انگیزه ی مهمی می شود تا اردن مرزهای خود را به روی مخالفان اسد بگشاید و هر دو کشور عربستان و قطر، با پرداخت کومک های مالی و نظامی هنگفت، مخالفان اسد را به براندازی این رژیم تشویق کنند. زیرا هر دو کشور به تائید مقامات ارشد سیاسی و امنیتی آمریکا، بدون هیچ کنترل و بازخواستی، سر کیسه را شل ساخته، سخاوت مندانه و بی دریغ، پول و سلاح در اختیار روسای قبایل و شخصیت های شناخته شده و ناشناخته ی سوری می گذارند و هزینه انتقال و آموزش نظامی، تروریست ها و جهادگران وابسته به ال قاعده و اخوان ال مسلمین و عبور آنان از خاک اردن را بر عهده می گیرند.
در خاورمیانه که رقابت خونین برای تصاحب چاه های نفت و گاز به بیش از یک سده می رسد، استخراج و بهره برداری نفت در مناطق صحرائی جنوب و شرق سوریه و کشف منابع غنی گاز در ساحل مدیترانه ای سوریه هم مزید بر علت شد تا کشورهای اروپائی ها هم که با اسد و رژیم سوریه میانه ی خوبی ندارند، جانب مخالفان را داشته باشند، به امید آن که پس از سرنگونی رژیم اسد و تاراندن روسیه به عنوان رقیبی سرسخت از این کشور، فرصت بهره برداری از نفت و گاز سوریه و موقعیت استراتژیکی این کشور حوزه مدیترانه را از آن خود سازند. از این روی، اگر چه با وتوی پی در پی دو کشور چین و روسیه، نتوانستند مانند لیبی، با توسل به قطع نامه ی شورای امنیت به مداخله ی نظامی آشکار و لشکرکشی بپردازند، از یک سوی، با ارسال تجهیزات نظامی مدرن به ترکیه، اسرائیل، عربستان و قطر، به یاری گروه های تروریستی و جهادی برخاستند و از جانب دیگر، خروج جهاد گران مسلمان تبار اروپائی را برای اعزام به منطقه و جنگیدن در کنار مخالفان اسد آزاد گذاشتند.
اما اگر مداخله ی چند دولت عربی و دولت های اروپائی، مداخله ی غیر مستقیم و واسطه ای بود، مداخله ی اسرائیل، ترکیه، آمریکا، روسیه ، ایران و حزب اله لبنان، مداخله ی آشکار و جهت دار به شمار می رود.
اسرائیل به عنوان کشوری که بخشی از ارتفاعات جولان را از جنگ شش روزه ی هزار و نهصد و شصت و هفت، در اشغال خود دارد، از موضع مخالفت با دولت دمشق، به نحوی همه جانبه به یاری تروریست ها و مخالفان اسد پرداخت. اسرائیل که در درون مرزهای خود و مناطق خودمختار فلسطینی، سایه گروه های جهادی و مبارزان فلسطینی را هم نشانه می رود و با بمب و موشک پذیرائی می کند، مرزهای خود را با شهر قنیطره و ارتفاعات جولان بر روی گروه های جهادی گشود و مداوای بیماران و زخمی های آنان را در بیمارستان های نظامی، به عنوان اقدامی انسانی و بشردوستانه توجیه نمود. اما فراتر از گشودن مرزهای خود و کومک های تدارکاتی، درمانی و پزشکی به تروریست های عرب و اسلامی، با به کارگیری نیروی هوائی و موشکی به یک پای اصلی دعوا مبدل شده و بدون اعلان جنگ، با بمباردمان، و موشک باران مراکز نظامی سوریه، گروه بندی های سپاه قدس اعزامی از ایران و واحدهای نظامی حزب اله لبنان در خاک سوریه، به ادامه ی جنگ داخلی و تقویت مخالفان دولت سوریه یاری می رساند.
مداخله ی ترکیه در جنگ داخلی سوریه، به مراتب شدیدتر و نمایان تر از مداخله اسرائیل است. اگر مداخله ی اسرائیل به بهانه ی حضور جمهوری اسلامی و تهدید احتمالی از جانب جمهوری اسلامی صورت می گیرد؛ مداخله ی ترکیه در جنگ داخلی سوریه، دو وجه بارز دارد. نخست این که به اختلاف دیرینه ی این دو کشور برسر تقسیم آب فرات بر می گردد. رود مهمی که از کوهستان های کوردستان ترکیه سرچشمه می گیرد. از ترکیه وارد سوریه شده و از سوریه وارد عراق و سپس به دجله می پیوندد. در طی پنج دهه ی گذشته، دولت ترکیه با بستن چندین سد و انتقال آب این رود به درون کشور خود، سهم کشور سوریه و عراق را به کم ترین میزان ممکن رسانیده است. همین مساله موجب شد که دولت سوریه، پس از تشکیل حزب کارگران کوردستان( “پ . کا. کا”)، که برای برقراری خودمختاری و حق تعیین سرنوشت به مبارزه مسلحانه روی آورده اند، مرزهای خود را بر روی آنان بگشاید، یا به آنان پناه دهد. اگر چه زیر فشار دو جانبه ی اسرائیل و ترکیه، به ناچار عبداله اوجلان رهبر این حزب را اخراج نمود و سبب شد توسط کارگزاران اسرائیل در کنیا بازداشت و تحویل ترکیه گردد. اما این زخم کهنه هنوز هم التیام نیافته و این بار با تشکیل حکومت شورائی کوردستان سوریه، به نام “روژآوا” یا کوردستان غربی، که در غیبت ارتش اسد، برای دفاع از خود در برابر گروه های تروریست جهادی، با برپائی شوراهای محلی و منطقه ای، به شیوه ی خود مدیری و دفاع توده ای روی آورده اند و شمار درخور توجهی از اقلیت های مذهبی و قومی و بخشی از مبارزان عرب سکولار و آواره ی جنگی هم بدانان پیوسته اند، خاری است دو چندان در چشم اردغان و رژیم اسلام گرای حزب توسعه و عدالت این کشور، حزبی که نه بوئی از توسعه برده و نه نشانی از عدالت دارد. در ظاهر امر، ادعای اردوغان حضور پیش مرگه های پ، کا، کا در جنبش مبارزاتی روژآوا، خطر نفوذ آنان در داخل ترکیه و جلوگیری از سیل مهاجران جنگ زده است. اما روژآوا نشان داده است که مساله ی حق تعیین سرنوشت برای خلق کورد، یک مساله ی جدی است و شعله های مبارزه دیر یا زود، در کوردستان ترکیه و کوردستان ایران هم زبانه خواهد کشید و تا کی می توان با قهر نظامی و خشونت پلیسی خلق پنجاه میلیونی چند پاره ی کورد را درون خانه و کاشانه ی خود، از ابتدائی ترین حقوق انسانی که حق سخن گفتن و آموزش به زبان مادری، حق تعیین سرنوشت و کسب خودمختاری بازداشت.
دولت اسلام گرای اروغان، نخست به آموزش آن گروه از تروریست های چچینی ترک تبار پرداخت که از سرزمین خود رانده شده و به گرجستان و ترکیه پناه آورده بودند. چچینی ها پس از کسب آموزش های نظامی در خاک ترکیه، دسته دسته وارد سوریه شده،، به جنگ جویان بومی ال قاعده می پیوستند. حضور انبوهی از آنان در جبهه های جنگ سوریه، که به زبان روسی سخن می گفتند و دوش به دوش داعشی ها، در روژآوا کشتار می کردند، برای پوتین فرصتی طلائی مهیا ساخت تا در پرتو پشتیبانی از رژیم اسد، به عنوان آخرین هم پیمان خود در خاورمیانه عربی، با آن ها تصفیه حساب کند و از شر وجود آنان رها شود. اما ترکیه از جانب دیگر، ورای اعزام جهادگران چچینی و داوطلبان اروپائی، با اعزام واحدهای منظم ارتش خود به شمال سوریه، به یاری جنگ جویان اسلام گرای سوریه پرداخت و جدای از پشتیبانی لوجستیکی، دایر بر تامین نیازمندی های نظامی، ارتباطی، ترابری، غذائی و پوشاک آنان، با ادعای احساس خطر از جانب روژاوا، یا کوردستان سوریه، در سازش با دو ابرقدرت جهانی آمریکا و روسیه، زمینه را برای اشغال نوار مرزی، در جبهه ای به طول چهارصد و پنجاه کیلومتر و عرض سی کیلومتر، در شمال سوریه فراهم سازد. اما به این اشغال گری هم راضی نشده، عفرین یکی از سه شهر مهم کوردنشین سوریه در ساحل مدیترانه را به اعزام ارتش منظم خود به اشغال درآورد، به سبک صهیونیست ها در سرزمین فلسطین، ساکنان بومی شهر را با قهر نظامی، از خانه و کاشانه ی خود بیرون راند، تا جای آنان را با مهاجران عرب ساکن ترکیه و گروه های تروریستی اسلامی پر کند.
حضور داعشی ها در بخشی از عراق و سوریه و تسلط این جریان بر مناطق نفتی سوریه، به نوبه ی خود به اردوغان فرصت داد تا با معامله ی پایاپای، دایر بر دریافت نفت ارزان، کسب و کار پردرآمدی برای خود و حزب اش، با تردد شبانه روزی یک هزار تانکر نفت کش فراهم سازد. جدای از این معامله ی پر سود، اردوغان با گشودن مرزهای غربی، برای خروج مهاجران سوریه و غیرسوری، به مقصد کشورهای اروپائی، اتحاد اروپا را به پرداخت باج هنگفتی بالغ بر چند میلیارد یورو در سال ناچار ساخت تا از خروج آنان جلوگیری کند. دولت ترکیه حتا اگر این وجوه دریافتی را برای پناه جویان سوری هزینه کند، باز هم معامله ی پر سودی است برای لیر لرزان این کشور، تا چه رسد به این که حساب و کتابی هم در کار نباشد.
ایالات متحده آمریکا با لشکرکشی به عراق و پرداخت هزینه ی گزافی که یک هزار میلیارد دلار تقویم می شود، رژیم حاکم بر این کشور را بر انداخت و بقایای ارتش را از پادگان ها و مراکز نظامی تاراند و خانه نشین ساخت. صدام حسین و دیگر رهبران بعثی را بازداشت و دست بسته به شیعیان هوادار جمهوری اسلامی سپرد، تا به دار آویزند. اما پس از رسیدن “نوری ال مالکی” رهبر حزب “ال دعوه” به مقام نخست وزیری که از پشتیبانی دیگر گروه های دست نشانده ـ ی حکومت اسلامی ایران برخوردار بود، عذر نظامیان آمریکائی خواسته شد و آمریکا به ناچار نیروی نظامی خود را از عراق فراخواند.
ذخیره هنگفت نفت و گاز عراق، که پس از سرنگونی صدام حسین به کنترل تراست های نفتی آمریکائی درآمد، آن چنان وسوسه انگیز است، که آمریکائیان را وا داشت پس از خروج از عراق، برای بازگشت دوباره توطئه چینی کنند و با تدارکات دیگری به عراق باز گردند. از این روی به ناسیونالیست های عرب سنی و گروه بندی های تروریستی روی آوردند و با آموزش تروریست های تکفیری ال سنت در رقابت با شیعیان عراق و علویان سوری، به جنگ جهادی در منطقه جلوه ی دیگری بخشیدند.
مشاوران امنیتی و نظامی آمریکا با به خدمت گرفتن شماری از نظامیان صدامی، و مسلح ساختن آنان با تجهیزات زرهی مدرن، در پیوند با گروه های انشعابی از ال قاعده، و اعزام از خاک اردن، جبهه گسترده ای در جنوب شرقی سوریه و غرب عراق گشودند. با گشایش این جبهه ی تازه، نیروهای تازه نفس جهادی، که از پشتوانه ی زرهی و لوجستیکی برخوردار بودند، برق آسا شهرهای فالوجه، تکریت ، موصل و چند شهر دیگر را در خاک عراق و میدان های نفتی و بخشی از شرق فرات را در خاک سوریه به اشغال خود درآوردند و در هر دو بخش کوردنشین سوریه و عراق، با اشغال بیش از سیصد روستای کوردنشین برای رسیدن به مرز ترکیه، به کشتار مردان، زنان و جوانان پرداختند و پاک سازی این سرزمین از وجود یزیدی ها، یا ایزدی ها را آماج مقدماتی خود قرار دادند.
کوردهای ایزدی، که مانند کوردهای کاکائی، یا یارسانی، بخشی از باورهای ایران پیش از زرتشت را با آئین های زرتشتی و اسلامی در هم آمیخته اند و در میان خواهران و برادران کورد خود، طی چهارده سده ی گذشته، پناه گرفته اند، نخستین آماج تروریست های جهادی بودند که می بایستی در برابر نیروهای مسلح تربیت یافته ی آمریکا، تسلیم شده، اعلام مسلمانی نمایند و به تروریست های تکفیری پیوسته، دوش به دوش آنان بجنگند یا مانند دوره ی محمد طعمه ی شمشیر شوند.
تروریست های جهادی، یا تکفیری، به سبک عربیت صدر اسلام مردان ایزدی را با شمشیر گردن می زدند و زنان و دختران را به برده گی جنسی گرفته، به انبوهی از ده تا بیست جهادگر تکفیری می فروختند. نه از جانب دولت عراق، نه از جانب دولت سوریه و نه حتا از جانب حکومت خودگردان کوردستان عراق در بدو امر، به استثنای پ، کا، کا و روژآوا، به یاری ایزدی ها نشتافت و این پیش مرگه های جان برکف پ کا کا بودند که دوش به دوش مردم روژآوا به مقابله با جهادی ها پرداختند و با گشودن کریدری شمار زیادی از آنان را به مناطق امن کوچ دادند.
علی سامرائی، که هفت سال را در زندان آمریکائی ها در عراق گذرانده بود، با سرپیچی از رهبری ال قاعده مستقر در خاک پاکستان، به نام خلیفه ابوبکر ال بغدادی در موصل به تخت نشست و داعش یا دولت اسلامی عراق و شام را علم ساخت. هنوز هم پس از شکست این جریان، شماری از تروریست های عرب و افغانی، خود را وابسته ی به دولت اسلامی می دانند و پیام رسان دولت اسلامی هستند و نه ال قاعده، جدای از این که پیام هر دو گروه مرگ است و ترور سیاه، تفاوتی هم نمی کند که چه کسانی را آماج ترور سازند. اصل ترور است و بازتاب جهانی ترور.
مدافعان حکومت خودگردان روژآوا که از جانب دولت سوریه به حال خود رها شده بودند، در شهر مرزی کوبانی، و روستاهای مجاور این شهر، خانه، به خانه و سنگر، به سنگر با داعشی ها که در ترکیب عرب و چچینی در منطقه ظاهر می شدند، به مقابله پرداختند و آوازه ی فداکاری آنان، به ویژه دختران جوان کوبانی، مرزهای کوردستان و سوریه را در نوردید و افکار عمومی جهانی را سخت علیه آمریکا و شیخ نشین های عربی و دولت ترکیه به عنوان پدر خوانده گان داعشی برانگیخت.
جنایات تاریخی این گروه اسلامی دست پروده ی آمریکا، که در صدد برقراری حکومتی شبیه صدر اسلام و به مراتب هارتر از طالبان افغانستان، وهابیت عربستان و حکومت اسلامی ایران در دو کشور عراق و سوریه بود، آن چنان بازتاب وحشتناکی ی پیدا کرد که آمریکا را در میانه ی بازی، به تغییر جبهه ناچار ساخت تا علیه دست پرورده های خود، وارد کارزار شود. البته این تغییر موضع، پس از بهره برداری سیاسی و نظامی از موقعیت حضور آنان صورت گرفت.
بازگشت آمریکا به منطقه، تابع شرط و شروط دیگری شد و دولت عراق را که در برابر تهاجم داعشی ها، با از دست دادن یک سوم خاک خود ره به جائی نداشت، از موضع ناچاری به تجدید نظر در قرارداد خروج آمریکا واداشت و طی قرارداد تازه ای بین دو کشور، بر حضور نظامیان آمریکا در خاک عراق و حفظ پای گاه های نظامی اش در سه منطقه ی کشور، رسمیت قانونی بخشید. اما اگر حضور آمریکا در عراق مرجعیت قانونی یافت، در مورد سوریه موجه نبود و به ناچار تحت عنوان رهبری جبهه ی ضد داعشی که در هر دو کشور کشتار می کرد، در پیوند دوجانبه با روژآوا، از مبارزان کورد سوری، هم پیمانانی ساخت به عنوان پیاده نظام جبهه مشترک ضد داعشی، برای مبارزه با داعش، و پایان دادن به حضور نظامی آنان و فعالیت تروریستی آنان در هر دو کشور سوریه و عراق، زیرا آمریکا از بیم تلفات و تبدیل سوریه و یا عراق به افغانستان دیگری، از ورود پیاده نظام خود به جنگ با داعشی های خودداری ورزید و به پوشش هوائی اکتفا نمود.
اگر چه پوشش هوائی آمریکا برای مردم منطقه و به ویژه روژآوا و جنگ جویان روژآوا، غنیمتی بود تاریخی، و بی گمان در شکست داعش و پیروزی دلاورزنان و دلاورمردان کورد، اهمیت به سزائی داشت، اما هرگز نباید فراموش نمود که آمریکا، خود در برپائی غائله ی داعشی نقش نخست و به سزائی ایفا نمود و چون داعش به مثابه یک سگ زنجیری، بخوبریده از کنترل خارج شد، پس از استقرار دوباره در منطقه، علیه آنان برخاست.
بشار اسد که از بدو امر و آغاز جنگ داخلی، از پشتیبانی جمهوری اسلامی و حزب اله لبنان تحت فرمان جمهوری اسلامی برخوردار بود، پس از آن که به نحوی همه جانبه تحت فشار قرار گرفت به روسیه پناه برد. زیرا نیروی هوائی سوریه در برابر نیروی هوائی اسرائیل و ترکیه قدرت مانور چندانی نداشت و این حضور رسمی روسیه در میدان های جنگ داخلی سوریه و استقرار در پای گاه های هوائی و دریائی ساحل مدیترانه بود که آمریکا و اروپا را از مداخله ی آشکار و همه جانبه برحذر داشت و همین مساله، به نوبه ی خود، بر تداوم بحران و به دراز کشیدن جنگ داخلی افزود.
با حضور نیروی پرقدرت هوائی روسیه، جمهوری اسلامی هم به نوبه ی خود، با بسیج داوطلبان شیعه از سه کشور پاکستان، افغانستان و عراق، تحت عنوان، پاس داران حرم زینبیه، در کنار پاس داران خود و حزب اله لبنان که به یاری اسد شتافته بودند، به تقویت نیروی زمینی سوریه پرداخت تا به تدریج مناطقی را از تصرف گروه های جهادی خارج سازند.
اینک در دهمین سال بهار عربی و ده سال جنگ داخلی در سوریه، هنوز بخشی از استان ادلیب در کنار مدیترانه و در شمال این کشور در مرز ترکیه، در پرتو حضور نظامی ترکیه و سازش دوجانبه پوتین، اردوغان و حتا پوتین، اردوغان، روحانی در کنترل گروه های جهادی است. بخش مهمی از کوردستان روژآوا و شرق فرات در کنترل اپوزیسیون دموکرات با ترکیبی از کوردها، عرب ها و دیگر اقلیت های قومی و مذهبی است. مناطق محدودی از روستاها هم چنان تحت کنترل گروه های تکفیری و جهادی است. بیش از دو میلیون نفر از مردم سوریه در لبنان، بیش از این رقم در اردن، سه تا چهار میلیون در خاک ترکیه، بیش از نیم میلیون نفر در عربستان و شیخ نشین ها و شاید بیش از یک میلیون در اروپا و حدود دو تا سه میلیون نفر در داخل کشور آواره و سرگردان هستند و در شرایط غم انگیزی روز شماری می کنند. آواره گان جنگی در سرما و برف و باران تا زانو در آب و گل هستد و در گرمای تابستان در معرض گرما و حش
[i] ـ پس از ده سال هنوز هم از خیزش شهروندان چند کشور عربی، به عنوان بهار عربی یاد می شود و از هم زمانی بهار فصلی و بهار مبارزاتی، که نیمه ی دوم ماه فوریه، به یک اعتبار در مناطق گرمسیری آغاز بهار است.
[ii] ـ در آستانه ی بهار عربی، ارتش الجزایر به دو دهه شورش خونین بنیادگرایان اسلامی لگام زده بود و جبهه آزادی بخش، که هم چنان تحت کنترل ژنرال های ارتش است و به عنوان تنها حزب رسمی کشور سکان انحصاری قدرت را در دست دارد؛ عبدل عزیز بوتفلیقا، از رهبران جوان جبهه آزادی بخش الجزایر در دوران مبارزاتی ضد استعمار و وزیر امور خارجه پیشین را که به فساد مالی شهرت عام داشت و یک دهه تحت پی گرد قضائی بود، با اعلام عفو عمومی، دایر بر آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی، برقراری امنیت داخلی و بهبود وضعیت معیشتی مردم بر کرسی ریاست جمهوری نشانده بود، نیازمند یک دوره ی هشت ساله بود تا توده ی مردم علیه تجدید انتخاب وی به پا خیزند.
با آغاز خیزش توده ای اگر چه ارتش گامی به عقب برداشت و با خودداری از تجدید انتخاب بوتفلیقا، عبدل مجید طه بون را نامزد انتخاباتی ریاست جمهوری و جانشین وی نمود. اما از آن جا که انحصار جبهه ی آزادی بخش در تعیین نامزد انتخابی هم چنان غیر دموکراتیک است و مورد پذیرش توده های به پاخاسته نیست، با فروکش نمودن محدودیت های ناشی از مقررات دوران کرونائی، اینک بار دیگرشهر الجزیره و دیگر شهرهای این کشور شاهد تظاهرات مردمی است و اعلام عفو عمومی و آزادی بازداشت شده گان یک سال گذشته و وعده ی انتخابات آزاد پارلمانی، رهبران جنبش مبارزاتی را از حرکت باز نداشته است. رهبران این جنبش مبارزاتی با توجه به تجربه ی دو دهه فعالیت تروریست های اسلامی، هم چنان تلاش دارند با تاکید بر تظاهرات مسالمت آمیز از برپائی یک جنگ داخلی دیگری جلوگیری کنند.
بهار عربی در کشور سودان هم بازتابی نداشت. اگر چه ژنرال کودتاچی ابوبکر ال بشیر، با اعلام حکومت اسلامی به مدت سه دهه بر این کشور فرمان می راند و مانند الجزایر نیازمند یک زمان هشت ساله بود تا شهروندان به مبارزه برخیزند. رهبران جنبش مبارزاتی مردم سودان که بیش تر از رهبران اتحادیه های کارگری هستند، به نوبه ی خود با پای بندی بر شیوه های مسالمت آمیز و پرهیز از اشتباه مردم لیبی، یمن و سوریه، با اعتصابات کارگری و تداوم تظاهرات روزانه که چندین ماه به درازا کشید و صدها کشته و مجروح بر جای گذاشت، توانستند ژنرال ال بشیر را از اریکه قدرت پائین کشیده، برای محاکمه و مجازات در اختیار تریبون بین ال مللی قرار دهند تا به جرم جنایات جنگی در دارفور محاکمه و مجازات شود. بر مبنای توافق رهبران کارگری و جنبش مبارزاتی با نظامیان، حکومت مشترکی با ترکیبی از نظامیان و غیرنظامیان جانشین دیکتاتوری بشیر گردید تا در یک انتخابات آزاد سرنوشت آینده ی کشور تعیین شود.
[iii] ـ دولت های امپریالیستی آمریکا، فرانسه و بریتانیا،که به بهانه پشتیبانی از مردم بی دفاع، به جنگ پرداختند، بیش ازهر چیز قصد انتقام داشتند.
سرکوزی رئیس حمهور وقت فرانسه، برای آوازه گری انتخاباتی اش در سال دوهزار و هفت، از قذافی یک کومک بیست میلیون یوروئی دریافت داشت و با مشارکت در سرنگونی قذافی، و حذف وی از مناسبات سیاسی، این لکه ی ننگ را بپوشاند. اما این رسوائی که از جانب فرزند ارشد قذافی افشا شد، تنها مورد رشوه خواری سرکوزی نیست و وی به مناسبت درخواست رشوه از یک فرانسوی که مکالمه اش ثبت شده، در دادگاه عالی فرانسه به یک سال زندان، با پابند الکترونیک محکوم شد. به گونه ای که پیش از این افشا شد، ژاک شیراک سلف سرکوزی هم برای تامین بخشی از هزینه ی رقابت های انتخاباتی اش، بیست میلیون رشوه از رئیس جمهور وقت کشور فقیر سنگال دریافت داشته است. البته در دموکراسی های غربی سنت شده که نامزدهای حزبی، بخشی از هزینه ی تبلیغاتی انتخاباتی را خود تامین کنند و کسب مقام برای شماری از رهبران آن چنان وسوسه انگیز است که به ننگ رشوه خواری هم تن می دهند.
نخست وزیر بریتانیا هم به گونه ای دیگر با قذافی تسویه حساب نمود. زیرا انفجار هواپیمای مسافربری پان آمریکن بر فراز “لوکاربی”، در اسکاتلند را ناشی از بمب گذاری کار گزاران قذافی می دانند و هر چند از بابت آن چهار میلیارد دلار غرامت گرفته بودند، اما هم چنان در پی انتقام بودند و شورش مردم بنغازی این فرصت را در اختیار آنان گذاشت.
[iv] ـ عربستان سعودی در طی پنج دهه ی گذشته، تلاش نموده که جمعیت خود را با جذب مهاجران افزایش دهد و علاوه بر این سیاست، هر بار پس از برگزاری سرشماری عمومی، رقم جمعیتی کشور را بیش از میزان واقعی اعلام می دارد. از زمانی که در سال هفتاد و پنچ صحبت از سه میلیون بود و هشت و نیم میلیون اعلام کردند تا کنون که کم تر از پانزده میلیون است و از هیجده تا بیست و چهار میلیون در نوسان، هم چنان از جمعیت یمن کم تر است. از جمعیت کنونی، شاید بیش از سه میلیون نفر از مهاجران یمنی، دو تا سه میلیون سودانی و بیش از نیم میلیون نفر پاکستانی هستند و شمار زیادی از پاکستانی در صفوف ارتش خدمت می کنند. امتیازی که به مهاجران یمنی و سودانی داده نمی شود. رقابت عربستان با یمن، تنها در مورد شمار نفوس دو کشور نیست. برای نمونه، هنگامی که دو دهه پیش از این، یک شرکت آمریکائی در صدد کاوش نفت در یمن برآمد، عرستان این شرکت آمریکائی را با پیش نهاد برتری از کاوش در این سرزمین باز داشت. زیرا بیم آن دارد دست یابی یمن به منابع نفت و گاز به زیان برتری وی تمام شود.
مجید دارابیگی
بیست و سوم اسفند 1399
سیزده مارس 2021